امامت تبیینی (حقیقت و ماهیت امامت) جلسه دوم

با حضور ارزشمند حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی (زیدعزه)

🔻زمان: دوشنبه ها ساعت ۱۷:۳۰

از ۱۱ اردیبهشت ماه تا پایان مرداد ماه

🔻مکان: قم، بلوار امین، کوچه ۱۱، پلاک۵

مجری: معاونت آموزش بنیاد فرهنگ جعفری 

 

تقریر درس امامت تبیینی جناب استاد سبحانی

جلسه دوم:

مقدمه

در جلسه گذشته دو رویکرد اصلی در امامت که توسط خود اهل بیت(علیهم السلام)پایه گذاری شده بود بیان شد وتوضیحی مقتصر در مورد آن بیان گردید.

قبل از بیان ادامه مطالب لازم است به این نکته اشاره شود که با اینکه جایگاه امامت تبیینی جایگاهی خاص تر و عمیق تر است ولی این به این معنا نیست که امامت تطبیقی دارای اهمیت نیست، بلکه اگر امامت تطبیقی به درستی تبیین شود علاوه بر این که نشان داده میشود اهمیتش از رویکرد تبیینی کمتر نیست این به دست می آید که رویکرد تطبیقی اصل و مقدمه و بن مایه امامت تبیینی است. این مطلب با توجه به دو نکته در بیان انتظار از رویکرد تطبیقی میتوان توضیح داده شود:

اهمیت امامت تطبیقی

۱-مرزبندی و جداسازی امامیه از دیگر فرق براساس امامت بوده است. این جداسازی خودش را هم در بُعد تاریخی و هم معرفتی­ نشان­ میدهد.
از حیث تاریخی این دیده می شود که امامت سنبل شیعه بوده است یعنی در تاریخ مواجهه تشیع با دیگران از دریچه امامت بوده است.باید توجه کرد که این بدان معنا نیست که تشیع و امامیه در دیگر امور تفاوت و اختلافی نداشته اند بلکه در دیگر امور نیز اختلاف داشته اند ولی درگیری اصلی و نقطه ثقل مواجهه در امامت بوده است و دیگر اختلافات حول این محور می چرخیدند.

بُعد دیگر بعد معرفتی بوده است واین بدان معناست که جدایی تشیع فقط اینطور نیست که حیثیتی تاریخی داشته باشد و بنا به گفته بعضی ها (قضیةٌ فی الواقعة)باشد بلکه معرفتی نیز بوده است. تشیع خودش را با امامت تعریف کرده و تمامی وجوهش را اعم از فقه، قرآن، تخاطبش با امت و حتی دیگر معارف دینی خودش را  نیز حول محور امامت و فرمان امام تعریف کرده است. این بدان معناست که امامت فقط تاریخی نبوده است بلکه تمامی ابعاد تشیع حول حجیت امام تعریف میشود.

حال با توجه به این مطلب به این میرسیم که هویت تشیع در طول تاریخ امامت بوده است و اگر امامت گرفته شود از تشیع دیگر تشیعی باقی نخواهد ماند چه از حیث تاریخی و چه معرفتی!

حال جایگاه امامت تطبیقی از این جا مشخص شده که این رویکرد است که از اصالت شیعی دفاع کرده و علاوه بر دفاع، باعث تخاطب با دیگر ملل و فرق در مورد امامت شده و به ایجاد ادبیات با آنان دست میزند و در ایشان معرفت به نسبه با امام حاصل می کند.

نکته: اگر بخواهیم در دنیای امروز از اسلام معارفی را بیان کنیم باید حول محور امامت باشد و اگر از این سنگر عقب نشینی کنیم(با هر دلیلی اعم از اتحاد و وحدت یا دیگر امور) لازمه اش دست کشیدن از دیگر معارف اسلامی-شیعی است.

پس امامت تطبیقی سنگر معارف امامیه بلکه کل اسلام است وجدا کننده راه غلط از درست در مورد اسلام است و ادبیات و گفتمان جهانی و فراشیعی در مورد اصل مهم امامت است و راه معرفی آن است.

۲-وجه دوم اهمیت امامت تطبیقی که میتوان آنرا مهم تر از وجه اول دانست مقدمه وپله نخست بودن برای  امامت تبیینی دانست.

درست است که امامت تطبیقی امامتی حداقلی است به جهت نوع مخاطبی که باآن مواجه است ولی آیا میشود به آن توجه نکرد با اینکه در حوزه تبیین هم باید ابتدا از اثبات امامت و شروط آن بحث و گفتگو کرد که این مقدمه و مبداء بحث  در امامت تطبیقی به آن پرداخته می شود و این نقطه که یعنی اثبات، شروع برای امام شناسی است.

نکته:از همین جا این نکته لازم است گفته شود که از امامت تطبیقی دو نوع تلقی وجود دارد که یکی از این تلقی ها غلط است:

الف:امامت تطبیقی یعنی امامت جدلی: بعضی تلقی که از امامت تطبیقی دارند صرفا جدلی و اسکاتی است. یعنی گویند امامت تطبیقی فقط دست به اسکات و پیروزی بر خصم می زند و چیزی غیر از این نیست. با توجه به این تلقی دیگر در مباحث جدلی با مخالفین مانعی نیست که فرد امامت پژوه برای اثبات امامت حتی از امور و ادله ای استفاده کند که مورد پذیرش خودش نیست! وفقط طرف مقابل قبول دارد و تنها فایده ای که برای آن ثابت است پیروزی بر خصم و اسکات وی است.
اگر دقت شود دیگر در این نوع تلقی امامت تطبیقی پله و مقدمه برای رویکرد تبیینی نخواهد بود زیرا آن چه در این نوع رویکرد ثابت می شود مورد قبول امامیه نیست پس چطور می تواند مقدمه برای امامت تبیینی باشد!؟

این نوع رویکرد اشتباه است !زیرا آثاری که در بر دارد شوم است و در بیانات خود اهل بیت(علیهم السلام)نیز مورد قبول قرار نگرفته است.همیشه در کلام اهل بیت(علیهم السلام)از ادله و اصول عقلی-نقلی ای استفاده شده است که علاوه بر قابل پذیرش بودن برای طرف مقابل مورد قبول امامیه هم هست و این اشاره دارد به این مطلب که نباید امامت فقط بر اساس دیدگاه مخاطب جلو رود.

*درست است که اسکات خصم در مناظره یک تاکتیک است ولی جلو رفتن بر اساس معتقدات مخالف اصل و رویکرد اساسی نیست بلکه تنها جنبه مناظره ای و تاکتیکی دارد.!

ب: امامت تطبیقی امامت مواجهه و احتجاجی است:همانطور که درجلسه قبل نیز گفته شد،ائمه(علیهم السلام) از موازین اثباتی ای در بحث تطبیقی بهره برده اند که علاوه بر قابل قبول بودن برای خصم برای معرفت درون شیعی(تبیینی) نیز مفید است و می تواند مرحله ابتدایی برای معرفت الامام اصلی باشد.از همین جاست که گفته شد امامت تطبیقی پله و مرحله نخست رویکرد تبیینی است.

*امامت تطبیقی یعنی،اثبات امامت حداقلی با اصول مورد قبول طرفین نه فقط اصول مورد قبول خصم، واینجا محل فرق با تلقی نخست از رویکرد تطبیقی است. امامت تطبیقی اولین قدم است که در سیر مستمر فرد را به معرفت الامام می رساند و این سیر سیری است که استمرار داشته و به هم مرتبت است نه اینکه فقط به پیروزی بر خصم توجه داشته باشد و این رویکرد همان است که در لسان ائمه(علیهم السلام)به مراء نام گذاری شده و از آن تحذیر شده است.امامت تطبیقی نباید از چارچوبش برای اثبات امامت خارج شود یعنی نمی تواند در چارچوبی بیان شود که در ادامه نتواند مقامات اهل بیت(علیهم السلام)را اثبات نکند! یعنی نباید فقط ابتدا از روایات و ادله مورد پذیرش او بهره مند شد.
از خود روایات این به دست می آید که ادبیات اهل بیت(علیهم السلام) در مقام اثبات امامت به نسبه با مخاطب شیعی و غیر شیعی فرق نمی کند بلکه ادبیاتی پیوسته با میراث امامت پژوهی است.

حال لازم است با ادبیات اهل بیت(علیهم السلام) درمورد  اثبات این حقیقت و بیان آن به نسبه با مخاطب آشنا شد و از ادبیات ایشان استفاده کرد.

برسی احادیث  باب الحجة کافی شریف:

بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة

اولین باب از ابواب کتاب الحجة اشاره دارد به نیاز به حجت الهی. مرحوم کلینی که جزو محدثین ومتکلمین است. با دقتی دست به تبویب کتاب شریف کافی زده است وبا دقت اولین باب را به این مطلب اختصاص داده است.

این باب عمدتا روایاتی را اشاره دارد که درآن مواجهه و احتجاج درمورد اصل امامت و نیاز به حجت بیان شده است و از باب دوم به امامت تبیینی اشاره دارد.

*در این باب در هر روایت که به اثبات ضرورت دست میزند،برهانی بیان میشود که هر کدام دارای حد وسطی خاص است وباید به این حد وسط ها که اوصاف حجت است دقت کرد که به وسیله این حد وسط هاست که امامت اثبات میشود[واین حد وسط ها مورد قبول حتی مخالفین نیز هست.]

*منظور از حجت در این باب اعم از امام و نبی است.

روایت اول: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ مُصَنِّفُ هَذَا الْكِتَابِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عُمَرَ الْفُقَيْمِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ قَالَ إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ- فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ ع وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِمَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَمِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ.

در این روایت حضرت مورد مواجهه هستند با زندیقی که نیاز به رسل را مورد سوال قرار داده است.در این جا حکمت و علمی که توسط انبیا آورده می شده است علاوه بر این که فلسفه بعثت است راه اثبات خود آن شخص هم بوده است.

نکته: در امامت تطبیقی این طور به نظر می رسد که امام فقط حد فاصل و راه ارتباطی بین خدا وخلق است و خودش موضوعیتی ندارد ولی در امامت تبیینی این بیان می شود که امام اولین مخاطب بعثت است و موضوعیت اصلی تربیت اوست پس فلسفه اولیه نبوت و امامت تربیت خود نبی و امام است! ودر مرحله دوم تربیت افراد بشر می باشد.

روایت دوم: مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَه‏ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ تَعْلَمُونَ‏ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِينَ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالُوا الْقُرْآنُ فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ‏وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَّا بِقَيِّمٍ فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ‏ فَقَالُوا ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ قُلْتُ كُلَّهُ قَالُوا لَا فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلَّا عَلِيّاً ع وَ إِذَا كَانَ الشَّيْ‏ءُ بَيْنَ الْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لَا أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ.

این روایت در ظاهر عرض اعتقاد منصور بن حازم که از متکلمین و محدثین است می باشد ولی می تواند مفید برای دیگران نیز باشد.

در این روایت علت نیاز به حجت در دو حد وسط بیان شده است:

۱-شناخت رضا وسخط الهی به وسیله بیان حجت الهی است.

۲-قیم قرآن حجت الهی است:یعنی حجیت دیگر حجج نیز به وسیله حجت است.

روایت سوم: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَال‏:… أَيُّهَا الْعَالِمُ إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ فَقَالَ لِي نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ أَ لَكَ عَيْنٌ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَيُّ شَيْ‏ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَ شَيْ‏ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ فَقُلْتُ هَكَذَا مَسْأَلَتِي فَقَالَ يَا بُنَيَّ سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ قُلْتُ أَجِبْنِي فِيهَا قَالَ لِي سَلْ قُلْتُ أَ لَكَ عَيْنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ قُلْتُ فَلَكَ أَنْفٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ قُلْتُ أَ لَكَ فَمٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ قُلْتُ فَلَكَ أُذُنٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهَا قَالَ أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ قُلْتُ أَ لَكَ قَلْبٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَا تَصْنَعُ بِهِ قَالَ أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ فَقَالَ لَا قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‏ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّكَّ قَالَ هِشَامٌ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا مَرْوَانَ فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فَقُلْتُ لَا قَالَ أَ مِنْ جُلَسَائِهِ قُلْتُ لَا قَالَ فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ قَالَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَالَ فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ مَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ قَالَ فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُه‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ‏ وَ مُوسى‏.

این روایت همان قسمت مناظره هشام شاهد بحث است.
آنچه در این روایت حد وسط است و به  آن اشاره شده این است که امام و حجت تمییز دهنده حق از باطل و میزان معرفت است.

روایت چهارم: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَال‏… فَقَالَ الشَّامِيُّ فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ قَالَ هِشَامٌ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوِ السَّاعَة قَالَ الشَّامِيُّ فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ السَّاعَةِ مَنْ فَقَالَ هِشَامٌ هَذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَد…

در این روایت هم شاهد بحث همین مطلب است که شامی می گوید و حد وسط همان مطلب اوست که فردی باشد که درست را از غلط مشخص کند.

روایت پنجم: در این روایت که به مناظره زید با مومن طاق پرداخته شده است نیز رویکردآن نیز  امامت تطبیقی است.

در این باب به رویکرد تطبیقی پرداخته شده است ولی در دو باب بعدی رویکرد تبیینی است.
آن چه در سیر کافی شریف دیده می شود این است که ادبیات در حوزه مواجهه منافاتی با مباحث معرفت الامام نداشته بلکه مقدمه است و این از چینش ابواب کافی نیز به دست می آید.